دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, |
|
مادر بزرگ |
 |

امروزرفتیم بیمارستان دیدن مادر بزرگ همسری خیلی حالش بد بود من خیلی حالم گرفتس مثل مادر بزرگ خودم دوسش دارم اصلا نمیتونست حرف بزنه کلی دستگاه و لوله بهش وصل بود ولی ما رو شناخت خلاصه اینکه خیلی ناراحتم امیدوارم خوب بشه زودتر.....حال همه فامیل گرفتس آخه همه خیلی دوستش دارن ...
خدارو شکر هوا مثل اینکه یه کم بهتر شده یکمم گرمتر ..خدا کنه زمستون زودتر تموم بشه من اصلا سرمارو دوست ندارم دلم میخواد زودتر بهاربشه ....
نظرات شما عزیزان:
روزبه 
ساعت12:09---3 بهمن 1391
چه وبلاگ قشنگي درست كردي...درسته كه دخترت شيطونه ولي نسبت به مامانش خيلي آرومتره... اميدوارم خدا به همه ما صبر بده... به به مرسی افتخار دادین به من....آره اینو خوب اومدی خدا به همه ما صبر بده
صبا 
ساعت9:10---3 بهمن 1391
سلام عزیزم.خوشحالم که به من سرزدی.باکمال میل لینکت میکنم.دخمل گلت روببوس مرسی دوست گلم....
|
|
|
|
|